مرگ مادر بزرگ
این روزها امیر عطا جون از تو هم شرمنده شده ام حوصله هیچ کاری ندارم واسه اینکه بعد یک هفته بستری در بیمارستان مادربزرگم ( که اندازه آقاجونم دوستش داشتم ) از دنیا رفت .
((( مادربزرگ عزیزم )))
چند روز از رفتنت میگذرد و عروج ناباورانه ات هنوز در باورمان نگنجیده است.
مادر بزرگ عزیز و دوست داشتنیم بار سفر بست و در عروجی ناباورانه سبکبال از خاک به افلاک پر گشود و ما رو در موج سهمگینی از مصیبت و اندوه فرو برد در خونه ای تا ابد بسته شد که حد اقل برای مادر بزرگ ، بچه ها و نوه ها به دور هم جمع می شدن ولی از حالا به بعد خیلیا دیگه با هم کاری ندارن ...
روز چهارشنبه عزیزی رو از دست دادیم که جسم و حضور بیمارش هم باعث شادی بچه ها و نوه هاش میشد .
با رفتنش داغی رو به دل همه گذاشت ولی خودش از اون همه رنج بیماری راحت شد .
با رفتنش خیلی از چیز ها هم نابود میشه و از بین میره .
هنوزم باور ندارم با عزیزی وداع کردیم که باهاش کلی خاطرات قشنگ و خوب دارم .
نه فقط من که برای همه ی بچه ها و نوه هاش کلی خاطره ی شیرین یادگاری گذاشت .
مادربزرگ، برای همیشه از پیشمان رفت.
تن سردش به زمین رسید و روح بزرگش نصیب آسمان شد!
مادربزرگ رفت...